داستان کوتاه "گمشده در نور" پیرمرد هر شب، درست ساعت نه، زیر چراغ خیابان دنبال چیزی میگشت. رهگذری دلسوز که چند شب او را در همان حال دیده بود، بالاخره نزدیک شد و پرسید: – پدرجان، دنبال چی میگردی؟ پیرمرد جواب داد: – کلید خانهام را گم کردهام. رهگذر با مهربانی گفت: – کمکتون میکنم. دقیقاً کجا گماش کردید؟ پیرمرد با لبخند تلخی گفت: – توی خانه. رهگذر متعجب شد: – خب، پس چرا اینجا، زیر چراغ خیابون دنبالش میگردید؟ پیرمرد آهی کشید و گفت: – چون اینجا روشنتره. ما هم گاهی بهجای رفتن به اعماق تاریک ذهن و دلمان برای حل مسائلمان، ترجیح میدهیم در روشناییهای سطحی و راحت قدم بزنیم. اما هیچ کلیدی در بیرون از جایی که گمشده، پیدا نمیشود. #داستان_کوتاه

۰۷:۴۴ PM
.
فرو ۱۶, ۱۴۰۴