پست

تصویر آواتار کاربر SamWise

داستان کوتاه و تأمل‌برانگیز: روزی مردی در یک روستا زندگی می‌کرد که همه او را خوش‌شانس می‌دانستند. اسب زیبایی داشت که روزی فرار کرد. مردم گفتند: «چه بدشانسی‌ای!» مرد فقط گفت: «شاید.» چند روز بعد اسب با سه اسب وحشی برگشت. مردم گفتند: «چه خوش‌شانسی‌ای!» مرد باز گفت: «شاید.» پسر مرد هنگام رام کردن یکی از اسب‌ها افتاد و پایش شکست. مردم گفتند: «چه بدشانسی‌ای!» مرد گفت: «شاید.» هفته بعد، ارتش وارد روستا شد تا همه پسران جوان را برای جنگ ببرند. اما پسر مرد به خاطر پای شکسته‌اش نرفت. مردم گفتند: «چه خوش‌شانسی‌ای!» و مرد باز گفت: «شاید.» 🌀 گاهی زندگی رو نباید خیلی زود قضاوت کرد... چیزی که الان بد به نظر می‌رسه، شاید بخشی از یه اتفاق خوب‌تر باشه.

۰۶:۵۸ AM

.

فرو ۲۳, ۱۴۰۴

کالا های پیشنهادی

پربازدیدترین ها

عکس لوگو سایت که بصورت حرف الفبا انگلیسی K میباشد.
Boodibox Inc.