راز کشفنشده کشتی بیسرنوشت در یک شب آرام و مهآلود در یک شهر ساحلی کوچک، یک معما و حس ترسناکی بر اسکلهها سایه انداخته بود. همه چیز از زمانی شروع شد که کشتی قدیمی و فرسودهای به نام "مارلو" صبحی مهآلود در بندر ظاهر شد. هیچ اثری از خدمه کشتی نبود و خود کشتی به طرز عجیبی تمیز و بینقص بود، گویی تازه به دریا انداخته شده است، علیرغم سالها بیتوجهی به آن. اهالی شهر گیج و متعجب شدند. کشتی "مارلو" سالها پیش در طوفانی شدید گم شده بود و همه فکر میکردند که به دریا رفته است. اما حالا، آنجا بود، در اسکله، بدون هیچگونه نشانهای از حیات بر عرشهاش. پلیس محلی تحقیقاتی انجام داد، اما هر بار که به کشتی میرفتند، همان وضعیت را میدیدند—خالی از هر کسی. هیچ خدمه، هیچ مسافری، تنها فرمانده کشتی که به طور عجیبی در حال چرخش بود، انگار کسی لحظاتی پیش آنجا بوده. تنها سرنخ عجیب، یک نامه دستنخورده بود که بر روی میز کاپیتان پیدا شد و به زبانی نوشته شده بود که هیچکس نمیتوانست آن را تشخیص دهد. روزها گذشت و معمای کشتی حل نشد. مردم شهر که آرام آرام ترسیده بودند، درباره ارواح، ناپدید شدنها و یک نفرین قدیمی پچپچ میکردند. سپس یک شب، کشتی ناپدید شد—به طور بیصدا در میان مه، درست مثل زمانی که به آنجا آمده بود. با وجود جستجوهای فراوان، هیچکس دیگر کشتی را پیدا نکرد. "مارلو" به سادگی ناپدید شد و تنها سوالات باقی ماندند. برخی میگفتند نفرین شده است، دیگران معتقد بودند که اصلاً کشتی از دریا بیرون نیامده است. اما در نهایت، این فقط یک راز کشفنشده بود، داستانی که نسل به نسل روایت میشد.

۰۴:۳۷ AM
.
فرو ۲۱, ۱۴۰۴